تاريخ : پنج شنبه 30 / 6 / 1391برچسب:, | 17:51 | نویسنده : م

آنکه می رود فقط می رود ..

ولی آنکه می ماند درد می کشد ،
غصه می خورد ،
بغض می کند ،
اشک می ریزد و تمام این ها روحش را به آتش می کشد و
در انتظار بازگشت کسی که هرگز باز نخواهد گشت آرام آرام خاکستر می شود ....
آری ، این است خاصیت عشق یک طرفه .....



تاريخ : پنج شنبه 30 / 6 / 1391برچسب:, | 17:50 | نویسنده : م

اولش دلت برا اون آدم تنگ ميشه ...

بعد برا اون روزاتون تنگ ميشه ...

آخرش دلت برا خودت تنگ ميشه , آدمي كه تو اون روزا بودي !!!



تاريخ : پنج شنبه 30 / 6 / 1391برچسب:, | 17:50 | نویسنده : م

به چه کسی بگویم دلم گرفته ؟ به چه کسی بگویم تنها یک نفر است که میتواند آرامم کند ، به چه کسی بگویم دردهای این دل خسته ، به چه کسی بگویم عاشقم ، ولی تنها ، تنها ، تنهای تنها….

عاشق باشی و تنها باشی ، این رسمش نیست اگر بخواهی در این لحظه به یاد من نباشی ….

بیا مرا با آن دلخوشی های پوچت آرام کن ، به همین هم قانعم! بیا و مرا آرام کن حتی اگر از ته دلت مرا نخواهی ، حتی اگر دوستم نداشته باشی…



تاريخ : جمعه 29 / 6 / 1391برچسب:, | 16:10 | نویسنده : م

ای که بر لبهای ما طرح تبسم می شوی

دعوت ما بوده ای، مهمان مردم می شوی ؟!!!

از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست

نیمه جانی است درین فاصله قربان شما

کجایی ای رفیق نیمه راهم

که من در چاه شبهای سیاهم

نمی بخشد کسی جز غم پناهم

نه تنها از تو نالم کز خدا هم

درسکوت دادگاه سرنوشت

عشق برما حکم سنگینی نوشت

گفته شد دل داده ها از هم جدا

وای بر این حکم و این قانون زشت

عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود

عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود

شرط می بندم زمانی که نه زود است و نه دیر

مهربانی حاکم کل مناطق می شود

دورم ز تو ای خسته خوبان چه نویسم؟

من مرغ اسیرم به عزیزم چه نویسم؟

ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد

با آن دل گریان به عزیزم چه نویسم؟

تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب

بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب

تبی این کاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه

چه آتش ها که در این کوه برپا می کنم هر شب

رفتی و ندیدی که چه محشر کردم

با اشکتمام کوچه را تر کردم

وقتی که شکست بغض تنهایی من

وابستگی ام را به تو باور کردم

طرح چشمان قشنگت در اتاقم نقش بسته

شعر می گویم به یادت در قفس غمگین و خسته

من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی

ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شبهای مستی

آنکه چشمان تو را این همه زیبا می کرد

کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد

یا نمی داد به تو این همه زیبایی را

یا مرا در غم عشق تو شکیبا می کرد



تاريخ : جمعه 29 / 6 / 1391برچسب:, | 16:9 | نویسنده : م

زندگی

سمفونی بودن ها و نبودن ها را اجرا می کند

بهاری بمان!

دلت را پر از پرواز کن

تا به مقصد این راه پرپیچ و خم برسی...



تاريخ : جمعه 29 / 6 / 1391برچسب:, | 16:8 | نویسنده : م

زنه دیروقت به خونه رسید آهسته کلید رو انداخت و درو باز کرد و یکسر به

اتاق خواب سر زد

ناگهان بجای یک جفت پا دو جفت پا داخل رختخواب دید

بلافاصله رفت و چوب گلف شوهرش رو برداشت و تا جایی که میخوردند آن دو را

با چوب گلف زد و خونین و مالی کرد.

بعد با حرص بطرف اشپزخانه رفت تا ابی بخورد

با کمال تعجب شوهرش را دید که در آشپزخانه نشسته است.

شوهرش گفت سلام عزیزم!

پدر و مادرت سر شب از شهرشون به دیدن ما اومده بودند چون خسته بودند

بهشون اجازه دادم تو رختخواب ما استراحت کنند

راستی بهشون سلام کردی؟؟؟؟؟؟



تاريخ : جمعه 29 / 6 / 1391برچسب:, | 16:7 | نویسنده : م
هـی . . .

کـمـی آهـسـتـه تـر . . .

مـ ـن هـم از هـیـاهـوی ایـن زمـیـن . . .

از هـق هـق دروغ هـایـم خـسـتـه ام . . .

کـمـی آهـسـتـه تـر !



تاريخ : جمعه 29 / 6 / 1391برچسب:, | 16:7 | نویسنده : م
هـ ـر كـ ـه آیـ ـد گـ ـوید:

گریـ ـه كـ ـن، تسكیـ ـن اسـ ـت

گریـ ـه آرام دل غمگیـ ـن اسـ ـت

چنـ ـد سـ ـالی اسـ ـت كـ ـه مـ ـن می گریـ ـم

در پـ ـی تسكینـ ـم

ولـ ـی ای كـ ـاش كسـ ـی می دانسـ ـت

چنـ ـد دریـ ـ ــا

بیـ ـن مـ ـا فاصـ ـله اسـ ـت

مـ ـن و آرام دل غمگینـ ـم



تاريخ : 29 / 6 / 1391برچسب:, | 16:3 | نویسنده : م
عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ / که به عمری نتوان دست در آثارش برد . . .

تاريخ : 29 / 6 / 1391برچسب:, | 16:3 | نویسنده : م

آدمــها کنــارت هستند . .

تا کـــی؟

تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند !

از پیشــت میروند یک روز . .

کدام روز ؟

وقتی کســی جایت آمد !

دوستــت دارند . .

تا چه موقع ؟                      

تا موقعی که کسی دیگر را برای دوســت داشـتن پیــدا کنـند !

میگویــند عاشــقت هســتند برای همیشه !

نه . . . !

فقط تا وقتی که نوبت بــــــازی با تو تمام شود. .

و این است بازی باهــم بودن . .



تاريخ : 29 / 6 / 1391برچسب:, | 16:3 | نویسنده : م

بیچاره تنهایی

 این عروس نگون بخت

 آه و اشک را دوست ندارد

 اما همنشین همیشگی اش

 چشم امیدش به دلی ناامید

 و شکستن سکوتش

 میداند عادت ، دشمن است

 اما عقل کجا و دلتنگی کجا !

 دل ناامید امیدوار میرود

 و باز تنهایی میماند و تنهایی . . .



تاريخ : 29 / 6 / 1391برچسب:, | 16:3 | نویسنده : م

 شراب و خون

نیست یاری تا بگویم راز خویش

 ناله پنهان کرده ام در ساز خویش

  چنگ اندوهم، خدا را، زخمه ای

 زخمه ای، تا برکشم آواز خویش

 

بر لبانم قفل خاموشی زدم

 با کلیدی آشنا بازش کنید

 کودک دل رنجۀ دست جفاست

 با سرانگشت وفا نازش کنید

 

پر کن این پیمانه را ای هم نفس

 پر کن این پیمانه را از خون او

 مست مستم کن چنان کز شور می

 باز گویم قصۀ افسون را

 

رنگ چشمش را چه می پرسی زمن

 رنگ چشمش کی مرا پابند کرد

 آتشی کز دیدگانش سر کشید

 این دل دیوانه را در بند کرد

 

من چه می دانم سر انگشتش چه کرد

 در میان خرمن گیسوی من

 آنقدر دانم که این آشفتگی

 زان سبب افتاده اندر موی من

 

آتشی شد بر دل و جانم گرفت

 راهزن شد راه ایمانم گرفت

 رفته بود از دست من دامان صبر

 چون ز پا افتادم آسانم گرفت

 

گم شدم در پهنۀ صحرای عشق

 در شبی چون چهرۀ بختم سیاه

 ناگهان بی آنکه بتوانم گریخت

 بر سرم بارید باران گناه

 

مستیم از سر پرید، ای همنفس

 بار دیگر پر کن این پیمانه را

 خون بده، خون دل آن خودپرست

 تا پایان آرم این افسانه را

فروغ فرخ زاد



تاريخ : چهار شنبه 27 / 6 / 1391برچسب:, | 10:0 | نویسنده : م

چند بار تو زندگيت به بقيه باج دادي، چند بار رابطه ات با ديگران را با باج دادن، خريدي! چند بار به خاطر كساني كه دوستت هستند و دوستشون داري، به اطرافيانش باج دادي، حرفهايي رو كه دلت مي خواست بزني، نزدي! اگه اون قدر بزرگوار نيستي كه بتوني ازش بگذري! اگه اون قدر رو اعصابت مي ره! بزن لهش كن! حرفهات رو رك و پوست كنده بزن! مهم نيس چي مي شه! مهم اينه كه تو تا آخر عمر به اين فكر نمي كني كه چه قدر مظلومي! كه چه قدر بهت ظلم مي شه!

ولي يك راه ديگه هم هست، اون آدم رو كلا" بزار كنار، ديگه بهش اهميت نده! ديگه بهش باج نده! انگار يك درخت هست و اون هم هست! نزار تمام زندگيت رو تسخير كنه! كسي هم كه دوست هست و دوست داره، بايد بفهمه كه تو حق داري، تو زندگيت خودت باشي! تو حق داري باج ندي! اگه نفهميد اون رو هم بزار كنار! زندگي اون قدر ارزش داره كه اون رو با مسائل بي اهميت هدر ندي!



تاريخ : چهار شنبه 27 / 6 / 1391برچسب:, | 9:57 | نویسنده : م

دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من



تاريخ : دو شنبه 25 / 6 / 1391برچسب:, | 10:14 | نویسنده : م

تو دنيا را خلاصه كردي در من

و من مختصر شدم در تو

و هرگز ابدي شد تا هميشه

از من تا تو ، از تو بامن

همين و هميشه تمام

....

دوستي من شبيه باران نيست كه گاهي بيايد و گاهي نه . شبيه هواست ، ساكت اما هميشه در اطراف تو



تاريخ : دو شنبه 25 / 6 / 1391برچسب:, | 10:13 | نویسنده : م

از انسانها غمی به دل نگیرزیرا خود نیز غمگینند!

زیرا با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند!

زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند.

پس دوستشان بدار حتی اگر دوستت نداشته باشند



تاريخ : دو شنبه 25 / 6 / 1391برچسب:, | 10:12 | نویسنده : م

بیا با من دلم تنها ترین است/ نگاهت در دلم شور آفرین است/

مرا مستی دهد جام لبانت/ شراب بوسه ات گیرا ترین است/ ز یك دیدار پی بردی

به حالم/ عجب درمن نگاهت نكته بین است/ سخن از عشق ومستی گوی با من/ سخن

هایت برایم دلنشین است/ مرا در شعله ی عشقت بسوزان/ كه رسم دوستداریها همین

است/ نشان عشق را در چشم تو خواندم/ دلم چون کویی آیینه بین است/ به من

لطف گل مهتاب دادی/ تنت با عطر گلها همنشین است/ دوست را هم تو باش آغاز

وپایان/ كه عشق اولی وآخرینست



تاريخ : دو شنبه 25 / 6 / 1391برچسب:, | 10:11 | نویسنده : م

دل به دریا میزنم در قیل و قال زندگی

خسته از پژمردنم پشت خیال زندگی

در اتاق فکر من، آیینه تابوتم شده

در نبردم، در کما، با احتمال زندگی

کفشهایم رو به فردا پشت در کز کرده اند

بنده ی دیروزم و حل سوال زندگی

مثل یک گنجشک زخمی در هوای بیکسی

بی رمق نوک میزنم بر سیب کال زندگی

در همین بازی گل یا پوچ دل وا مانده ام

کیش و ماتم میکند رندان فال زندگی

عابری هم در گذر از کوچه ی ما هر زمان

باخودش حرفی زند از ابتذال زندگی



تاريخ : یک شنبه 24 / 6 / 1391برچسب:, | 11:40 | نویسنده : م

کـودکی کـه لنگـه کفشـش رآ امـوآج از او گـرفته بـود روی ســآحل نوشــــت :
دریــــآ دزدِ کفـــشهـآیم !
مــردی کـه از دریــآ مـآهی گـرفتــه بـود روی مـآسـه ها نوشـــت :
دریـــآ سخــآوتمنـــد تـــریــن سفـــرۀ هســـتی!
مــوج آمد و جمــــلآت رآ محـــو کـــرد و تنهــآ ایـن پیــآم رآ بـآقــی گذآشتـــ :
بــرداشتهـــآی دیگـــرآن در مـورد خـودت رآ،در وسعـــتِ خـویـــش حـل کـن تــآ دریــآ بــآشــی !



تاريخ : یک شنبه 24 / 6 / 1391برچسب:, | 11:39 | نویسنده : م

دنيا عجب آدم هايي دارد...

آنهايي كه سكوتت را...

در برابر ضعف ادبشان....

به پاي نفهميت ميگذارند...

نه بزرگواريت....



تاريخ : یک شنبه 24 / 6 / 1391برچسب:, | 11:38 | نویسنده : م

مرد ها در چار چوب عشق٬ به وسعت غیر قابل انکاری نا مردند! برای

اثبات کمال نا مردی آنان٬ تنها همین بس که در مقابل قلب ساده و

فریب خورده ی یک زن ٬ احساس می کنند مردند. تا وقتی که قلب زن

عاشق نشده ٬ پست تر از یک ولگرد٬ عاجز تر از یک فقیر و گدا تر از

همه ی گدایان سامره. پوزه بر خاک و دست تمنا به پیشش گدایی میکنند

اما وقتی که خیالشان از بابت قلب زن راحت شد ٬ به یک باره یادشان

می افتد که خدا مردشان آفرید!!



و آنگاه کمال مردانگی را در نهایت نا مردی جست و جو میکنند...



تاريخ : جمعه 22 / 6 / 1391برچسب:, | 13:12 | نویسنده : م

اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود

اگر دفترخاطرات طراوت پر از ردپای دقایق نبود

اگر ذهن آیینه خالی نبود

اگر عادت عابران بی خیالی نبود

اگر گوش سنگین این کوچه ها

فقط یه نفس میتوانست یکریز

شبی چشمهای درشت تو را جای شبنم ببارد

اگر ردپای نگاه تو را باد و باران

ازاین کوچه ها اب وجارو نمی کرد

تو را می توانستم ای دور از دور یک بار دیگر ببینم



تاريخ : شنبه 21 / 6 / 1391برچسب:, | 20:19 | نویسنده : م

آدم بایــد یــه “ تــو ” داشتــه باشـه ،

 کــه هــر وقــت از همــه چیــز خستــه و نــا امیــد شــد ،

 بــهش بــگه :

 مهــم اینــه کــه تـــو هستــی ،

 گــور بـــابـــای دنیـــا



تاريخ : شنبه 21 / 6 / 1391برچسب:, | 20:18 | نویسنده : م

بدی روزگار اینه که هر کسی میتونه ادعای عاشق بودن داشته باشه  ...



تاريخ : چهار شنبه 20 / 6 / 1391برچسب:, | 23:50 | نویسنده : م

چشمانم از قلبم شکایت کرد و گفت: عاشق تو می شوی و اشک اش را من میریزم

قلبم در جواب گفت: نگاه تو میکنی و غم اش را من تحمل میکنم.



تاريخ : چهار شنبه 20 / 6 / 1391برچسب:, | 20:45 | نویسنده : م

وقتی خواستن ها بوی شهوت می دهند

وقتی بودن ها طعم نیاز دارند

وقتی تنهایی ها بی هیچ یادی از یار، با هر کسی پر می شود

وقتی نگاه ها ، هرزه به هر سو روانه می شود

وقتی غریزه، احساس را پوشش می دهد

وقتی انسان بودن، آرزویی دست نیافتنی می شود

نه دیگر نمی خواهم،

نه تو را و نه هیچ کس دیگر را...



تاريخ : چهار شنبه 20 / 6 / 1391برچسب:, | 20:44 | نویسنده : م

بیا با من دلم تنها ترین است/ نگاهت در دلم شور آفرین است/

مرا مستی دهد جام لبانت/ شراب بوسه ات گیرا ترین است/ ز یك دیدار پی بردی

به حالم/ عجب درمن نگاهت نكته بین است/ سخن از عشق ومستی گوی با من/ سخن

هایت برایم دلنشین است/ مرا در شعله ی عشقت بسوزان/ كه رسم دوستداریها همین

است/ نشان عشق را در چشم تو خواندم/ دلم چون کویی آیینه بین است/ به من

لطف گل مهتاب دادی/ تنت با عطر گلها همنشین است/ دوست را هم تو باش آغاز

وپایان/ كه عشق اولی وآخرینست



تاريخ : چهار شنبه 20 / 6 / 1391برچسب:, | 20:43 | نویسنده : م

دل به دریا میزنم در قیل و قال زندگی

خسته از پژمردنم پشت خیال زندگی

در اتاق فکر من، آیینه تابوتم شده

در نبردم، در کما، با احتمال زندگی

کفشهایم رو به فردا پشت در کز کرده اند

بنده ی دیروزم و حل سوال زندگی

مثل یک گنجشک زخمی در هوای بیکسی

بی رمق نوک میزنم بر سیب کال زندگی

در همین بازی گل یا پوچ دل وا مانده ام

کیش و ماتم میکند رندان فال زندگی

عابری هم در گذر از کوچه ی ما هر زمان

باخودش حرفی زند از ابتذال زندگی



تاريخ : چهار شنبه 20 / 6 / 1391برچسب:, | 14:7 | نویسنده : م

بوسه بارانم کن امشب...

 برای دلم سنگ تمام بگذار!

 تنهایی را از آغوشم جدا کن

 و دستانت را به دورم حلقه کن

 چشمانت هم اگر لبخند همیشگی اش را نثارم کند

 که دیگر معرکه است... !!!!



تاريخ : چهار شنبه 20 / 6 / 1391برچسب:, | 14:6 | نویسنده : م

عشق به شکل پرواز پرنده ست

 

ولی شاعر دقیقا ذکر نکرده کدوم پرنده ؟

 

عقاب ، کرکس یا جغد !



تاريخ : چهار شنبه 20 / 6 / 1391برچسب:, | 11:27 | نویسنده : م
گوشه ای میگریستم.
عابری گفت:حالتان خوب است؟
گفتم:خوبم!فقط تکه ای تنهایی توی چشمم رفته.


تاريخ : چهار شنبه 20 / 6 / 1391برچسب:, | 11:26 | نویسنده : م

من از پروانه بودن ها، من از دیوانه بودن ها، من از بازی یک شعله ی سوزنده که آتش زده بر دامان پروانه نمیترسم...
من از هیچ بودن ها، از عشق نداشتن ها، من از بی کسی و خلوت انسان ها میترسم...



تاريخ : 20 / 6 / 1391برچسب:, | 9:37 | نویسنده : م

ای خدای تنهایی!

آن زمان که همگان به انسان پشت می کنند
تنها حضور تو .... تنهایی را طراوت می بخشد
خودت را از ما دریغ نکن......
خدایا !
دل ما را از آن خودت و چشم ما را نگران خودت کن...


تاريخ : 20 / 6 / 1391برچسب:, | 9:37 | نویسنده : م

ای گلاله ای گلاله دیدنت خواب و خیاله
گل صحرا گل لاله گل قلب من و تو لاله

دل تو گرم و صمیمی مثل خورشید جنوب
چشم تو چشمه طوفان مثل دریای شمال

می دونی تو مذهب من چی حرومه چی حلاله
آب بدون تو حرومه جام می با تو حلاله

تو صدات شور ترانست پررنگه چه قشنگه
تو نگات جادوی شعره پرشوره پرحاله

گفتگوم تو، جستجوم تو، گل باغ آرزوم تو
شب و روز با تو قشنگه زندگی بی تو محاله



تاريخ : 20 / 6 / 1391برچسب:, | 9:37 | نویسنده : م

روز را خورشید میسازد و روزگار را ما

 

ما را قلب زنده نگه میدارد و قلب را عشق

 

پس روزگار را عاشقانه بساز و عشق را عاقلانه



تاريخ : 20 / 6 / 1391برچسب:, | 9:37 | نویسنده : م

چيزي که مي خواهم سکوت است..!!!

 يک کلبه چوبي وسط جنگل

 يک آتش

 يک فنجان چاي تلخ...!



تاريخ : 20 / 6 / 1391برچسب:, | 9:37 | نویسنده : م

خیلی‌ مهم نیست برای کسی‌ که دوست داری ،غرورتو از دست بدی

 

ولی‌ خیلی‌ افتضاحه برای حفظ غرورت عشقت رو از دست بدی



تاريخ : 20 / 6 / 1391برچسب:, | 9:37 | نویسنده : م

نخ داخل شمع پرسید:

 چرا وقتی من میسوزم

 تو آب میشی

 شمع جواب داد:

 مگه میشه کسی که تو قلب منه بسوزه

 و من اشکی نریزم



تاريخ : 20 / 6 / 1391برچسب:, | 9:37 | نویسنده : م

نخ داخل شمع پرسید:

 چرا وقتی من میسوزم

 تو آب میشی

 شمع جواب داد:

 مگه میشه کسی که تو قلب منه بسوزه

 و من اشکی نریزم



تاريخ : 20 / 6 / 1391برچسب:, | 9:37 | نویسنده : م

شب آرامی بود

می روم در ایوان ، تا بپرسم از خود ،

زندگی یعنی چه !؟

مادرم سینی چایی در دست ،

گل لبخندی چید ، هدیه اش داد به من

خواهرم ، تکه نانی آورد ،

آمد آنجا ، لب پاشویه نشست ،

به هوای خبر از ماهی ها

دست ها کاسه نمود ، چهره ای گرم در آن کاسه بریخت

و به لبخندی تزئینش کرد

هدیه اش داد ، به چشمان پذیرای دلم

پدرم دفتر شعری آورد ،

تکیه بر پشتی داد ، شعر زیبایی خواند ،

و مرا برد ، به آرامش زیبای یقین

با خودم می گفتم :

زندگی ، راز بزرگی ست که در ما جاری ست

زندگی ، فاصله ی آمدن و رفتن ماست

رود دنیا ، جاری ست

زندگی ، آبتنی کردن در این رود است

وقت رفتن ، به همان عریانی ، که به هنگام ورود ، آمده ایم

قصه آمدن و رفتن ما تکراری است

عده ای گریه کنان می آیند

عده ای ، گرم تلاطم هایش

عده ای بغض به لب ، قصد خروج

فرق ما ، مدت این آب تنی است

یا که شاید ، روش غوطه وری

دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد ، هیچ !!!

زندگی ، باور تبدیل زمان است در اندیشه عمر

زندگی ، جمع طپش های دل است

زندگی ، وزن نگاهی ست ، که در خاطره ها می ماند

زندگی ، بازی نافرجامی است ،

که تو انبوه کنی ، آنچه نمی باید برد

و فراموش شود ، آنچه که ره توشه ماست

شاید این حسرت بیهوده که در دل داری ،

شعله ی گرمی امید تو را ، خواهد کشت

زندگی ، درک همین اکنون است

زندگی ، شوق رسیدن به همان فردایی ست ، که نخواهد آمد

تو ، نه در دیروزی ، و نه در فردایی

ظرف امروز ، پر از بودن توست

شاید این خنده که امروز ، دریغش کردی

آخرین فرصت همراهی با ، امید است

زندگی ، بند لطیفی است که بر گردن روح افتاده ست

زندگی ، فرصت همراهی تن با روح است

روح از جنس خدا

و تن ، این مرکب دنیایی از جنس فنا

زندگی ، یاد غریبی ست که در حافظه ی خاک ، به جا می ماند

زندگی ، رخصت یک تجربه است

تا بدانند همه ،

تا تولد باقی ست

می توان گفت خدا امیدش

به رها گشتن انسان ، باقی است

زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه ی برگ

زندگی ، خاطر دریایی یک قطره ، در آرامش رود

زندگی ، حس شکوفایی یک مزرعه ، در باور بذر

زندگی ، باور دریاست در اندیشه ی ماهی ، در تنگ

زندگی ، ترجمه ی روشن خاک است ، در آیینه ی عشق

زندگی ، فهم نفهمیدن هاست

زندگی ، سهم تو از این دنیاست

زندگی ، پنجره ای باز به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است ، جهانی با ماست ،

آسمان ، نور ، خدا ، عشق ، سعادت با ماست

فرصت بازی این پنجره را دریابیم ،

در نبیندیم به نور

در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

پرده از ساحت دل ، برگیریم ،

رو به این پنجره با شوق ، سلامی بکنیم

زندگی ، رسم پذیرایی از تقدیر است

سهم من ، هر چه که هست

من به اندازه این سهم نمی اندیشم

وزن خوشبختی من ، وزن رضایتمندیست

شاید این راز ، همان رمز کنار آمدن و سازش با تقدیر است

زندگی شاید ،

شعر پدرم بود ، که خواند

چای مادر ، که مرا گرم نمود

نان خواهر ، که به ماهی ها داد

زندگی شاید آن لبخندی ست ، که دریغش کردیم

زندگی ، زمزمه ی پاک حیات است ، میان دو سکوت

زندگی ، خاطره ی آمدن و رفتن ماست

لحظه ی آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست

من دلم می خواهد ،

قدر این خاطره را ، دریابم

" کیوان شاهبداغی "



تاريخ : 20 / 6 / 1391برچسب:, | 9:37 | نویسنده : م

پدر مادر ما متهمیم

 می خواهم بگویم: آری، قرآنی که تو می گویی درست است، اما کدام قرآن؟ قرآن بعنوان شی متبرکی در دست جهل؟ قرآن بعنوان پرچمی بر سر نیزه های جنایت؟ یا قرآن، بعنوان کتابی که قبایل وحشی پراکنده در صحرایی را در کمتر از یک ربع قرن، تعیین کننده سرنوشت جهان و کوبنده قدرتهای عالمگیر می سازد و در کمتر از یک قرن، فرهنگی نو و انقلابی در تمدن بشری می آفریند؟

قرآن کتابی است که با نام " خدا " آغاز می شود و با نام " مردم " پایان می یابد! کتابی " آسمانی" است اما - بر خلاف آنچه مومنین امروزی می پندارند و بی ایمانان امروز قیاس می کنند - بیشتر توجهش به طبیعت است و زندگی و آگاهی و عزت و قدرت و پیشرفت و کمال و جهاد! کتابی است که نام بیش از هفتاد سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است و بیش از سی سوره اش از پدیده های مادی و تنها دو سوره اش از عبادات! آن هم حج و نماز!...

دکترشریعتی



تاريخ : 20 / 6 / 1391برچسب:, | 9:37 | نویسنده : م

نـــدانــسته در مــوردم قضـاوت نکن,,,, نــدانــسته در موردم حــرف نزن

این قضاوت های نا به جا دل آدم را پر از غم می کند,,,

من را بشناس,,,وجودم را درک کن,,,احساسم را لمس کن,,,,روحم را دریاب

بعد در موردم حرف بزن,,,

تو از من چه می دانی؟؟؟

وقتی می توانی در موردم نظر دهی که لحظه لحظه با من زندگی کرده باشی !