بی آنکه بدانیم بابا چه سخت برایه نان همه جوانیش را داد .
شادی روح همه ی باباهای دنیا که دیگه هیچ وقت پیش ما نیستن یک دسته گل به زیبایی صلوات بفرستید.
روز اسطوره های زندگیمون مبارک
پرسيدم دوست بهتر است يا برادر؟ گفت دوست
برادري است که انسان مطابق ميل خود انتخاب
مي کند.
‹‹ اميل فاگو ››
با خودت صادق باش و نگران آنچه دیگران درباره ات فکر میکنند نباش، تعریفی را که آنها از تو دارند نبپذیر، خود، خودت را تعریف کن
ولی بد شانسی دستش رو از رو زنگ ور نمیداره
بدبختی هم که کلید داره هر وقت بخواد میاد تو !
اجازه نده با هیچ کدام از دوست داشتنها و احساس مالکیتی که در وجودت حس میکنی
کمر به نابودی روح و روان دیگری ببندی.
آدمیزاد غرورش را خیلی دوست دارد ...
اگر داشته باشد آن را از او نگیرید ؛
حتی به امانت نبرید ضربه ای هم نزنیدش چه رسد به شکستن یا له کردن
آدمی غرورش را خیلی زیاد ؛ شاید بیشتر از تمام داشته هایش دوست می دارد ...
حالا ببین اگر خودش غرورش را به خاطر تو ، نادیده بگیرد چه قدر دوستت دارد ....
و این را بفهم آدمیزاد ... !!!
واقعا چَرا...اینقدر سخته؟/ غمی دارم که با جانم عجین است / دلی دارم که از یادش غمین است/ ز یاد آن کسی کز نمره دادن /همی رنجش کند، درد آفرین است / چنان گوید که شیمی بهترین است / که مهر درس شیمی را نگین است / بیان دارد که این مولکول قطبی/ چو معجون حیات اندر زمین است ! /و گر اسلاید او از او بگیری / نداند H2O یا متیونین است!/ چنان گوید " چَرا " با آن صدایش /تو پنداری سیاوش یا معین است!! / ز تدریسش نمی فهمم خدا یا /چه سودی در ردیف اولین است؟/ خدا داند چه مشکلی در این است؟/ رفیقان دوستان درسش بخوانید/ که تیر زهر او اندر کمین است/ اگر وضع مثالات این چنینی ست/ خدا داند سوالاتش چطوری ست/ اگر درسش به هر علت نخواندی/ ز هر پند و نصیحت خوشتر این است/ هم اندیشی ، تقلب ، مشورت کن/ که ریسک و راه حل آخرین است!!/ گمان کردی که تو. جان خواهی بدر برد؟/ حسابت با "کرام الکاتبین" است.... /اگر استاد کمی کندتر بگوید/ وبچه ها کمی کمتر بخندند/ به ولا که بیو.درسی شیرین است...
گرگه در خونه بزبزقندی رو میزنه؟ شنگول میگه: کیه؟ گرگه میگه : منم آقا گرگه شنگول و منگول و حبه انگور تحت تاثیر صداقتش قرار میگیرن و درو باز میکنن
هیچ وقت نباید به اجبارخندید گاهی باید تانهایت آرامش گریه کرد ،تبسم بعد از گریه از رنگین کمان بعد از باران هم زیباتر است
وقتی دستام خالی باشه وقتی باشم عاشق تو غیر دل چیزی ندارم که بدونم لایق تو
می دونی دلتنگی یعنی چی؟ دلتنگی یعنی اینکه: بشینی به خاطراتت باهاش فک کنی ... اونوقت یه لبخند بیاد رو لبت ولی چند لحظه بعد شوری اشکهای لعنتی ، شیرینی اون خاطره ها رو از یادت ببرند
غضنفر زنگ میزنه ۱۱۰ میگه: گاز، کلاچ، ترمز، فرمون، ترمزدستی و دنده ماشین منو دزدیدند، پلیسه میگه: ببخشید، شما ترک هستید؟ یارو میگه: آره، چطور مگه؟ پلیسه میگه: هیچی، پاشو برو جلو بشین . . . .
در ایام گذشته آزمایش های تشخیص پزشکی توسط پزشکان انجام می شد ( ابوعلی سینا)
روش های جذب سنجی
جنس و خواص نور:
نور در واقع نوعی انرژی با خاصیت دو گانه موج و ذره است.
قوانین بیر- لامبرت (Beer - Lamberts):
Ir+Ia+lt= I0
Ir: بخش انعکاس یافته است که میزان ناچیزی را به خود اختصاص می دهد.
Ia: بخش جذب شده که به غلظت آنالیت بستگی دارد.
It: بخش عبور کرده از محلول می باشد.
طبق نظر لامبرت هرگاه یک دسته شعاع نور تکفام (I) از محلولی به ضخامت L عبور کند کم شدن شدت نور متناسب با ضخامت محلول خواهد بود dI~L
فتومترها و اسپکتروفتومترها:
اسپكتروفتومترها، تجهيزاتي است كه جذب يا عبور طول موجهاي مشخصي از انرژي تابشي (نور) از يك آناليت را در يك محلول تعيين ميكنند. به دليل تفاوت در تعداد و آرايش گروهها، پيوندهاي دوگانه اتمهاي كربن در هر مولكول نور را در طول موجهاي خاص با الگوي طيف مشخص، جذب ميكند. بر اساس قانون بير- لامبرت، مقدار نوري كه در اين طول موج مشخص جذب ميشود مستقيما با غلظت آن نمونه شيميايي متناسب است. اسپكتروفتومترهاي مرئي و فرابنفش، رايجترين دستگاههاي جذب سنجي در مراكز تشخيصي و آزمايشگاهي است.
اسپكتروفتومتر نور مرئي
اجزا دستگاه:
شش قسمت اصلی در ساختمان اسپکتروفتومترها وجود دارد که عبارتند از:
1) منبع نور
2) مونوکروماتور
3) متمرکز کننده پرتو
4) محل نمونه
5) آشکارساز
6) دستگاه نمایش خروجی
1) منبع نور:
3) متمرکز کننده پرتو (Focusing device):
4) محل نمونه:
5) آشکارسازها (Detectors):
6) دستگاه نمایش خروجی
این قسمت می تواند یک گالوانومتر صفحه ثبات اسیلوسکوپ یا صفحه نمایشگر کامپیوتر با نرم افزارهای متنوع باشد.GetBC(151);
سکوت و صبوری م را به حسابِ ضعف و بی کسی ام نگذار
دلم به چیزهایی پای بند است
که تو یادت نمی آید...!
تلنگری بزنی، آوار می شوم....
شکستنی تر از آنم که محتاجِ سنگی باشم...
از صداها من گریزان * از نگاه ها من هراسان
می دوم بی هیچ بهانه * چون کبوتر پی دانه
من ندانم که چه خواهم * که به چیست هر نگاهم
بی تأمل، بی بهانه،صادقانه * حرف دل با که توان زد،خالصانه؟
هر صدایی،هر نگاهی،هر حضوری * حرف دل را میکشد،مانند موری
حرف دل باید بماند خفته،انگار * تا زمانه بنشاند رویش زنگا ر
(یه شعر از خودم،تقدیم به همه ی اونایی که نمیتونن حرف دلشونو به کسی بگن...!)
حتما بخونیدش...............
حکیمی جعبهاى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد.
زن خانه وقتى بستههاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت:
شوهر من آهنگرى بود که از روى بىعقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود.
وقتى هنوز مریض و بىحال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مىگفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود.
من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمىخورد برادرانم را صدا زدم و با کمک آنها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم.
با رفتن او ، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند و امروز که شما این بستههاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم.
اى کاش همه انسانها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند!
حکیم تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بستهها را نفرستادم. یک فروشنده دورهگرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟ همین!
حکیم این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود.
در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود…........................................
قضاوت نادرست
مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ سالهاش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.
به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس میکرد فریاد زد: پدر نگاه کن درختها حرکت میکنن. مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد.
کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را میشنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار میکرد، متعجب شده بودند.
ناگهان پسر جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت میکنند.
زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه میکردند.
باران شروع شد. قطراتی از باران روی دست پسر جوان چکید.
او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن باران میبارد، آب باران روی من چکید.
زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمیکنید؟!مرد مسن در
پاسخ گفت: ما همین الان از بیمارستان بر میگردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی میتواند ببیند ...
عکس های زیبا و جالب با مضمون انعکاس
در سکوت سرد خود...
بی صدا فریاد کن...
آرزویم این بود آرزوهایم تنها آرزو نباشند...
اما... این هم آرزو بود...
قرآنت را باز کردم خدایا قصه اصحاب کهف افسانس !
در این جماعت یک روز به خواب روی از یاد به باد میروی...
لوئيز ردن زني بود با لباس هاي کهنه و مندرس و نگاهي مغموم. وارد خواربار فروشي محله شد و با فروتني از صاحب مغازه خواست کمي خوار وبار به او بدهد. به نرمي گفت شوهرش بيمار است و نميتواند کار مند و شش بچه شاد بي غذا مانده اند.
جان کانک هاوس(صاحب مغازه) با بي اعتنايي محلش نگذاشت و با حالت بدي مي خواست او را بيرون کند.
زن نيازمند در حالي که اصرار ميکرد گفت:« آقا شما را به خدا... به محض اينکه بتوانم پولتان را مياورم.»
جان گفت نسيه نميدهد.
مشتري ديگري که کنار پيشخوان ايستاده بود و گفت و گوي آن دو را ميشنيد به مغازه دار گفت: « ببين خانم چه ميخواهند خريد اين خانم با من.»
خوار و بار فروش با اکراه گفت:« لازم نيست... خودم ميدهم. ليست خريدت کو؟»
کوئيز گفت:« اينجاست »
« ليست خريدت را بگذار روي ترازو. به اندازه وزنش هر چه خواستي ببر.»
لوئيز با خجالت يک لحظه مکث کرد... از کيفش تکه کاغذي در آورد و چيزي رويش نوشت و آن را روز کفه ترازو گذاشت... همه با تعحب ديدند کفه ترازو پايين رفت.
خواروبار فروش باورش نشد. مشتري از سر رضايت خنديد.
مغازه دار با ناباوري شروع به گذاشتن جنس در کفه ديگر ترازو کرد. کفه ترازو برابر نشد... آن قدر چيز گذاشت تا کفه ها برابر شدند.
در اين وقت خوارو بار فروش با تعجب و دلخوري تکه کاغذ را برداشت ببيند روز آن چه نوشته شده است.
کاغز ليست خريد نبود... دعاي زن بود که نوشته بود:« اي خداي عزيزم تو از نياز من با خبري... خودت آن را بر آورده کن.»
مغازه دار با بهت جنس ها را به لوئيز داد و همين جا ساکت و متحير خشکش زد.
لوئيز خداحافظي کرد و رفت.
مشتري يک اسکناس پنجاه دلاري به مغازه دار داد و گفت:« تا آخرين پني اش مي ارزيد.»
فقط اوست که ميداند وزن دعاي پاک چقدر است...
هيچ وقت نااميد نباش
هميشه به ياد اين باش كه يه كسي اون بالا بالا ها داره تو را نگاه ميكنه و هميشه دست هاش
منتظر اينكه تو به طرفش بري .
پس فرصت از دست نده برو به سمت آرامش
نه تو مي ماني نه اندوه و نه هيچ يك از مردم اين آبادي
به حباب نگران لب يك روز قسم و به كوتاهي آن لحظه شادي كه گذشت غصه هم خواهد رفت
آن چناني كه فقط خاطره اي خواهد ماند .
لحظه ها عريانند به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آيينه نه آيينه به تو خيره شدست ، تو اگر لبخند زني آن هم به تو لبخند مي زند
و اگر بغض كني ... واي از آيينه دنيا كه چه ها خواهد كرد
.....!!
وقتی خدا از پشت دستهایش را روی چشمانم گذاشت از لای انگشتانش آنقدر محو دیدن دنیا شدم که فراموش کردم منتظر است تا نامش را صدا کنم...!
آرزویم این است.....
آرزویم این است
نتراود اشک در چشم تو هرگز
مگر از شوق زیاد
و به اندازه هر روز تو عاشق باشی
عاشق آن که تو را می خواهد
و به لبخند تو از خویش رها می گردد
و تو را دوست می دارد به همان اندازه که دلت می خواهد
آرزویم این است....
نیگاااااااااااه......................!!
یک پلنگ در آبهای "کانکون" در مکزیک شنا می کند
گروهی از افرادی که سوار بر "جت اسکی" هستند این صحنه را مشاهده می کنند
رنگهای شگفت انگیز و براق پرهای این "کتزال" (پرنده بهشتی) بسیار دیدنی هستند
این نمونه نر همراه با جفت خود بر روی یک درخت در گواتمالا آشیانه ساخته اند
امروزه به سختی می توان این پرنده های رنگارنگ را دید. جمعیت آنها به طور غم انگیزی رو به کاهش است
استخرهای دیدنی جهان
.: Weblog Themes By Pichak :.